03 September, 2006

طبق نظریه ی نسبیت انیشتین هر کسی زمان و فضای خاص خودش رو داره.

دیشب با همه ی خستگی خوابم نمی برد. پا شدم تو تاریکی طول اتاق رو قدم زدن. بعد رفتم دم پنجره ببینم چند تا ستاره ی دیگه رو دود و دم محو کرده.

سمت شرق آسمون کمی کمرنگتر از سمت من و سمت غربم بود. فکر کردم خوش به حال من. کاش تا موقعی که من خوابم می بره سمت من تیره بمونه.

تو خونه ی همسایه ی سمت شرق خورشید چه مدت زود تر طلوع می کنه؟ یاد نظریه ی نسبیت انیشتین می افتم. من زمان مکان خاص خودم رو دارم. من خودم معرف زمان و مکان خاص خودم هستم. همین حالا که دوست دارم دیرتر شب تموم بشه اگر قدمی به سمت شرق بردارم به خودم خیانت کردم.

رو پای راستم می پیچم به سمت مغرب. تا دیوار 3 قدم بیشتر فاصله ندارم. تازه یک میز هم سر راهم هست. میرم می شینم روی میز. تو خونه مختصات همه رو نسبت به خودم می سنجم. شب من از همه طولانی تره.

اگر هواپیما داشتم راحت تر از روز فرار می کردم. هر وقت هم که دلم می خواست از شب فرار می کردم. اوووووه. فوق العاده نیست؟ تا این حد می تونیم حاکم بر مکان و زمان خودمون باشیم.

یاد انتوانت دو سنت اگزوپری می افتم. اون هیچ وقت از هواپیمای ملخیش چنین استفاده یی کرده بود؟

یهو دلم نقشه ی جهان می خواد. نقشه یی که مسیر رود ها رو قشنگ مشخص کرده باشه. قیمت قایق به مراتب کمتر از قیمت هواپیماست. امن تر هم هست. فوقش غرق می شی. فوقش همه ی بدنت پر از اب میشه و پوستت سفید کبود میشه. فوقش چند تا ماهی گازت می گیره. یا اصلا مار آنا کاندا می خوردت. ولی این جوری خیالت راحت تر هم هست که به بقای محیط وحش کمکی کردی. همه ی این ها از خاکستر شدن بهتره.

این بار یاد هاکل برفین می افتم. یاد آقای مارکز هم.

حالا باید یه رود پیدا کنم که امتداد شرقی غربی داشته باشه با شیبی به سمت غرب.

دلم گوگل ارث می خواد.

از غربی ترین موقیعیتم توی خونه 4 قدم به سمت شمال شرقی بر می دارم و می شینم پای کامپیوتر و گوگل ارث رو دانلود می کنم.

سپیدی روز هر لحظه داره به من نزدیک تر میشه و من هنوز نه هواپیمایی دارم، نه قایقی و نه حتی رودی!

گرسنه ام میشه. بیشتر یه چیزی شبیه ضعف ناشی از شب بیداری. یخچال محتوی گلابی های شیرین طبقه ی پایین هست. پایین رفتنم به معنی حرکت در بعد جدیدی از مختصات هست. از اونجایی که خونمون در کوهپایه نیست می تونم مطمئن باشم که معنیش همینه. این بعد جدید مختصات با نام ارتفاع رو طی میکنم و 2.80 متر پایین تر از موقعیت قبلیم پامو رو زمین می گذارم.

حس جدیدم نسبت به تعلق داشتن به زمان و مکان خاص و حکومتم بر اون به اندازه ی کافی هیجان انگیز هست که حالا حالا ها فکرم رو و رفتارم رو به خودش مشغول کنه.

No comments: