25 July, 2006

داشتم کارهای ترجمه ام را انجام می دادم که سکوت به نظرم بسیار پر سر و صدا آمد. خیر سرم آمدم آهنگهایی از اوتمار لیبرت را انتخاب کردم که مانع از تمرکزم هم نشود. غاقل از اینکه آهنگ هایش مرا میبرد به روم باستان و مارکوس و لیژیا و...

باز هم با آهنگ کنار آمدم...

تا رسید به این آهنگ که مرا با خود برد به آن صحنه از داستان که مارکوس لیزیا را برای اولین بار در حال آب تنی در برکه ای می بیند.

ها ها ها.

روزی در مورد این داستان بیشتر مینویسم.

1 comment:

Anonymous said...

خيلي خوبه كه به مطالبت لينك ميدي . اين سايت ويكيپديا ارزشش به اندازه كل اينترنته