19 May, 2006

امروز شده بودم یک کارگر درجه یک. به قول مامان خوشگلیم کد بانو.
ولی خیلی خوب بود. کارگری رو می گم ها.
حالام آخر شبی اینجا تو اتاق جان نشستم و جناب جو داسین هم می خونن و من هر چند دقیقه یک بار خیره می شم به تصویرم تو پنجره و باز سرمو می ندازم پایین و می نویسم. باز به خودم خیره می شم که: "آهای خودتی؟"
اینها همش از یک ناباوری نشات می گیره. نباوری از برگشتن به اتاق جان و خوابیدن روی تخت و تا هر وقت دلم خواست بیدار بودن و ...
به.
من خیلی خسته ام. فقط ایتجا چند تا کلمه ی کلیدی می نویسم که بعدا راجع بهشون مفصل صحبت کنم.
ابر شماره ی نه
دوازده شیوه ی طراحی
دالیدا
یه آقاهه که من خیلی دوستش دارم و اسمش یادم رفته و امروز تلویزیون شرمندمون کرد و دو تا فیلم ازش پخش کرد
مردم آزاری
عملیات فاشیستی بنده در دانشگاه و ترغیب دیگران به فاشیست شدن
اون مورچه هه که از نقطه ی آ می خواد بره به ب
وضعیت معماری در سال دو هزار و پنجاه

No comments: