22 May, 2006

می خواستم کمی فاشیست باشم. یار کشی کردم حتی. که بیایید اعتراض کنیم به... بز که نیستیم. همه گفتند به و به دنبالش هم چه. موقع عمل اما، خودم بودم و خودم. همه ایستادند و تماشا کردند که چطور کلمه ها از دهان بنده خارج شد و چطور استاد بر من غضب کردند، که چطور به تریج قبایشان برخورد که من دانش جوی بی سواد داشتم برای ایشان دکتر با سواد تکلیف تعیین می کردم. غضب شد و من بر خود لرزیدم از ترس. نه ترس از استاد که از همین یاران با وفا و قولشان.

No comments: