14 May, 2006

امروز آنقدر تنها بودم که می توانستم جلوی انسان ها را بگیرم و محبت گدایی کنم.
به دروغ بگویم دوستشان دارم تا برای چند لحظه هم که شده، حتی کاذب دوستم بدارند.
آنقدر تنها که از پنی خواستم مرا هم با خودش ببرد دندان پزشکی. حد اقل تنها کسیست که حتی موقعی که ازم متنفرست باز هم دلش برایم می سوزد. به حال سرگشته ام اشک می ریزد.
سرگشتگیم بر سلیقه ی موسیقاییم نیز تاثیر گذاشته. اهنگ هایی که عمری سمتشان نرفتم برایم شده ان حلوا. به خراشیدن روح من نخراشیده کمک می کنند.
از پنی جان می گفتم. دو کتاب هدیه ام داد. یک کتاب مقدس و یک کتاب به عنوان "یاد بگیریم حسود نباشیم". بهش گفتم اگر کتاب با این عنوان در کتاب خانه ام باشد که مهریست بر صحت ادعای مونا حسودست. جوابش را یا نشنیدم یا یادم نمی آید

اخبار امروز:
1-برای اولین بار کاری را در زمینه ی معماری به طور رسمی انجام می دهم.
2-پنی جان با کسب رتبه ی 69 در کنکور ارشد مخاز به انتخاب رشته شد.
3-آقایی دورادور می خواهند مرا کمک کنند در انواع زمینه های معماری. البته طلب رشوه می کنند که من آب پاکی ریختم روی دستشان. از من می خواهند از آرشیو دانشگاه دزدی کنم. من نه تواناییش را دارم نه حوصله عذاب وجدان. با این حال شاید کمکی ارزشمند نصیبم شود
4-من در قهر به سر می برم. قهر با همه ی کسانی که دوستشان دارد. معنیش اینست که به زودی افسردگی می بردم به قهقرای جهنم.
5-فردا اسباب کشی می کنم به اتاق جان.

No comments: