14 May, 2006

نمی دانم چقدر راه بود که رفتم و چقدر درنگ بود که کردم.
چهره ای آشنا نمی خواستم. همان چهره را می خواستم. همان خطوط را
همه دیدندم که می رفتم و می آمدم. توی آن همه برف
همه می گفتند سرد بود. پس چرا من سرمایی داغ داغ بودم؟ چه گفته بودی تو؟
دیدی شعله هایم را؟ دروغ گو
همه می گفتند که سرد است. اگر من پر از غم بودم، پس آن همه دروغ از کجا آوردم برای توجیح بودنم؟
آن صورتک خندان را از کجا آوردم و تحویلشان دادم، هنوز نمی دانستم
امروز می دانم. ذره ای از وجودم کم شده. سبک سبک
بی خیالی، دوره ی نقاهت همین دردهاست که کشیدم

No comments: