14 May, 2006

همه ی جاهایی که می پرستیدمشان خسته ام می کند. بد حالم می کنند.
بگذارید پس بروم من. کسی نیست بیاید با هم فرار کنیم؟ کسی نیست مثل من؟ خسته ی خسته؟ تنهای تنها؟ بخواهد نعره بکشد بر سر دشت و قاب بگیرد صورت ماه را؟
انقدر بدویم، بدویم که در آغوش باد هلاک شویم؟
اصلا همرنگ باد می شویم. تیز پا و گریزان.
نسیم شویم و بوزیم به زیبا رویان؟
بکشانیمشان به آغوش خودمان؟
در دامن هایشان بپیچیم؟
آنها نیز با ما خواهند آمد. در تب عشق ما خواهند سوخت.

No comments: