18 April, 2006

من نمی گم چقدر از هوش، ولی می گم چقدر از تخیل بی بهره ان همه ی اون کسایی که با افتخار خدا رو انکار می کنن. یعنی حاضر نیستن برای خاطر دل خودشون هم که شده، برای 1 بار هم که شده، علم ناقص بشری رو فدای قدرت احساس و تخیلی کنن که حدی نداره و مرزی؟

تا حالا اسم فیلم زندگی 2 گانه ی ورونیکا به گوشتون خورده؟ من فیلم رو ندیدم. ولی اسم فیلم معنی ای رو برام تداعی می کنه که باعث می شه به زندگانی 2 گانه ی خودم فکر کنم. اون قسمت از زندگیم که در خواب به سر می برم و اون قسمتی که در بیداری. خیلی خوبه که آدم بتونه رویاهاشو مو به مو به خاطر بیاره.
همیشه که از خواب بیدار می شم برام مثل اینه که 1 ضربه ی محکم زدن به سرم و فراموشی گرفتم، و بعد کم کم، در طول روز...، یک جرقه و یهو تداعی می شه همه ی اون رویاها. و من معلق می مونم بین زندگی دو گانه ی خودم. واقعیت تلخ و رویای شیرین؟ واقعیت شیرین و رویای تلخ؟
من به عنوان کسی که رویا هاشو به خاطر می یاره اعلام می کنم که، ...که؟ که مرز رویا و واقعیت اونقدر باریکه که، که ... نمیدونم.
به طرز عجیبی داره این موضوع در ذهنم شکل می گیره که زندگی بالواقع لایه لایه ست. واقعا دارم به موضوعی که در فیلم ماتریکس مطرح شده اعتقاد پیدا میکنم. نه اعتقادی فقط در این حد که ماتریکس برام یک فلسفه ی جذاب باشه. اعتقاد در حدی که دارم گمان میکنم، بودند کسایی که از این لایه از زندگی خارج بشن، و در لایه هایی محیط بر لایه ی زندگی ما، نظاره گر ما باشن. حتی این فکر داره به ذهنم خطور می کنه که چطوره منم خودمو اماده ی رفتن کنم؟ همین حالاشم قسمتی از آمادگی شکل گرفته. من اعتقاد پیدا کردم.
به نظر شما شباهتی هست بین شازده کوچولو،فیلم ماترکس و دنیای لایه لایه؟

من به افتخار همه ی رویاهام و اعتقاداتم، و یا شاید تخیلاتم تصمیم دارم در پروژه ی طراحی این ترمم، کمی دیوانگی به خرج بدم.
در دهه ی اخیر معماری شکل گرفته به اسم معماری فولدینگ یا لایه لایه که به نحوی معانی فوق رو هم در بر می گیره. البته این نظر شخصی بندست. به هر حال من می خوام لقمه ای چاق تر از دهان مبارکم بردارم و .......

امروز کوچمون پر بود از عطر اقاقیا.
امروز دل من گرفته بود.
امروز ریه هامو پر کردم از عطر اقاقیا و ذوق کردمو از جناب خدا پرسیدم، تو هم دلت واسه من تنگ شده؟
امروز فهمیدم جناب خدا باهم قهره. منم وقت نداشتم نازشو بکشم تا با هم آشتی کنیم. برا این کارا زمان لازمه. مکان لازمه. فرصت مناسب لازمه. ولی من نه تنها پس فردا امتحان اسکیس دارم، که مکانش رو هم ندارم. حالا حالا مونده تا تیکه زمین سه در پنج منو دوباره بهم بر گردونن.
امروز من باید درس می خوندم برای پس فردا ولی در عوض همه کار کردم جز درس خوندن. حالام عذاب وجدان دارم که کمی استرس چاشنیش شده.
خوش خبری. کتاب فضا زمان معماری رو هم خوندم تموم شد.

برای اسکیسم دعا کنین خواننده جونا

No comments: