داشتم کارهای ترجمه ام را انجام می دادم که سکوت به نظرم بسیار پر سر و صدا آمد. خیر سرم آمدم آهنگهایی از اوتمار لیبرت را انتخاب کردم که مانع از تمرکزم هم نشود. غاقل از اینکه آهنگ هایش مرا میبرد به روم باستان و مارکوس و لیژیا و...
باز هم با آهنگ کنار آمدم...
تا رسید به این آهنگ که مرا با خود برد به آن صحنه از داستان که مارکوس لیزیا را برای اولین بار در حال آب تنی در برکه ای می بیند.
ها ها ها.
روزی در مورد این داستان بیشتر مینویسم.
1 comment:
خيلي خوبه كه به مطالبت لينك ميدي . اين سايت ويكيپديا ارزشش به اندازه كل اينترنته
Post a Comment